بازسازی دانش ایرانی
وقتی مغولان کار تسخیر ایران را تمام کردند و آتش جنگ خوابید، دانشمندان ایرانی به فکر بازسازی علمی ایران افتادند.
نویسنده: حسین بکایی
وقتی مغولان کار تسخیر ایران را تمام کردند و آتش جنگ خوابید، دانشمندان ایرانی به فکر بازسازی علمی ایران افتادند.
این کار با همان روش سنتی انجام شد. نخست دانشمندان ایرانی مسلمان به حاکمان مغول نزدیک شدند و توانستند در دربار آنان نفوذ کنند. سپس حمایت خانهای مغول را جلب کردند و دست به کار تأسیس مراکز علمی جدید شدند.
نخستین مرکز را خواجه نصیرالدین طوسی با حمایت هلاکوخان مغول در مراغه ساخت.
خواجه نصیرالدین طوسی برای شروع مجدد فعالیتهای علمی نخست در کتابی نظریات ضد فلسفه و علم غزالی، فقیه و متکلم با نفوذ سلجوقیان، را رد کرد. سپس به بازنگری و ترجمه مجدد کتابهای یونانیان پرداخت و در قدم آخر کتابهای دانشمندان ایرانی و یونانی را که پر از نظریات مختلف و حاشیهها و تفسیرهای متفاوت شده بود، خلاصه کرد. شاید خواجه بزرگ با این کار میخواست کتاب مدرسه درست کند و کار آموختن عمل را برای دانشجویان آسان نماید.
این راه را دانشمندان بعد از خواجه نصیرالدین ادامه دادند، اما همهی این فعالیت نتوانست جنب و جوش و نشاط علمی قرنهای طلایی ایران و اسلام را دوباره زنده کند. چرا که اندیشه و علم اسلامی - ایرانی دچار مشکلات درونی شده بود. دانشمندان اروپایی گفتند: «ما کاری به پرسشهایی که مربوط به از کجا آمدهام و به کجا میروم، یعنی اول و آخر جهان نداریم. حل این مسئله به الهیات مربوط میشود. ما میخواهیم به طبیعت آن چنان که هست، بپردازیم و رازهای آن را بدون توجه به فلسفه و دین کشف کنیم.» علوم اسلامی بعد از سالها پیشروی به نقطههایی رسیده بود که دیگر امکان پیشرفت نداشت. مشکل اصلی طرح پرسشهایی بود که عقل با هم ابزارهایی که داشت، و تلاشهایی که در طول صدها سال کرده بود، قادر به یافتن پاسخ آنها نبود.
برای مثال: عقل نمیتوانست به درستی و روشنی بگوید که جهان قدیم است یا حادث. یا بگوید که دوباره زنده شدن انسان در روز رستاخیز چگونه اتفاق میافتد. آیا انسان معاد جسمانی دارد یا معاد روحانی؟
دانشمندانی چون فارابی و ابنسینا تلاشهای بسیاری برای حل این مشکل و عبور از این بنبستها کرده بودند، اما پاسخهای آنها مشکل را دو برابر کرده بود. از یک طرف فیلسوفان دیگر مثل ابنرشد را قانع نکرده بود و از طرف دیگر فقیهان و متکلمان متعصبی چون امام محمد غزالی را به غیرت آورده بود و باعث شده بود فتوای کافری همهی فیلسوفان صادر شود.
فقیهان تنها به این فتوا قناعت نکرده بودند و برای خشکاندن ریشهی انحراف حکم داده بودند که هر کس به فلسفه بپردازد، از دین خارج شده و گناهکار است. اما منظور از فلسفه چه بود:
دانشمندان مسلمان ایرانی مثل دانشمندان یونانی علوم عقلی مثل ریاضی و فیزیک و کیمیا و پزشکی و... الهیات را هم از جدا نکرده بودند و به همهی این علوم فلسفه میگفتند. به همین دلیل وقتی غزالی حکم کافری فیلسوفان را داد، اعلام کرد از میان علومی که زیر عنوان فلسفه قرار گرفته است، آموزش چند علم مثل منطق و ریاضیات و پزشکی آن هم به صورت محدود مجاز است و پرداختن به بقیه علوم فلسفی حرام است.
پاسخ خواجه نصیرالدین طوسی به غزالی و یک دورهی صد سالهی آزادیهای دینی که بعد از حملهی مغولان و از بین رفتن تمامی مراکز قدرت فقیهان اهل سنت، به وجود آمده بود، نتوانست مشکل را حل کند و فلسفه هم چنان پشت درهای بستهی فتوای غزالی از یک طرف و روش طبقهبندی قدیمی و ناکار آمد ارسطو از طرف دیگر ماند.
هرچند پاسخ غزالی را ابن رشد اندلسی داد، اما در آن زمان ارتباط بین شرق و غرب جهان اسلام تقریباً از بین رفته بود و کتاب ابنرشد به دست دانشمندان ایرانی نرسید.
اما هم زمان با این اتفاقات اروپاییان توانستند، این دو مشکل را حل کنند. دانشمندان اروپایی گفتند: «ما کاری به پرسشهایی که مربوط به از کجا آمدهام و به کجا میروم، یعنی اول و آخر جهان نداریم. حل این مسئله به الهیات مربوط میشود. ما میخواهیم به طبیعت آن چنان که هست، بپردازیم و رازهای آن را بدون توجه به فلسفه و دین کشف کنیم.»
با این تصمیم اروپائیان فلسفه و دین را از علوم تجربی مثل پزشکی و فیزیک جدا کردند. و وقتی این اتفاق افتاد دانشمندان اروپایی دیدند که روشهای علمی قبلی که همگی روشهای فلسفی به یادگار مانده از یونانیان و فیلسوفان مسلمان یونانی مسلک مثل ابنسینا بود، ناکارآمد است. از این رو دانشمندان اروپایی روشهای دانشمندان یونانی و اسلامی- ایرانی را کنار گذاشتند و به فکر روشهای جدید افتادند.
دانشمندان مغرب زمین نخست منطق، یعنی روش فکر کردن و سنجیدن درستی و نادرستی گزارههای علمی را تغییر دادند و منطق جدیدی به نام منطق علمی پایهگذاری کردند. سپس به بازنگری در نظریات مختلف علمی پرداختند و دنبال پاسخهای جدید برای پرسشهای آشنا گشتند.
برای مثال دانشمندان غربی دوباره پرسیدند: «ماده از چه درست شده است؟»
تا آن تاریخ فقط دو پاسخ به این پرسش داده شده بود. و هر دو این پاسخها را فیلسوفان یونانی صدها سال پیش از تولد مسیح (علیه السلام) پیشنهاد کرده بودند:
1- ماده از ذرات غیر قابل تجزیهای به نام اتم درست شده است.
2- ماده از ذراتی درست شده است که تا بینهایت قابل تقسیم شدن است دانشمندان درباره هر دو پاسخ دوباره اندیشیدند و در نهایت به این نتیجه رسیدند که جهان از ذرات ریزی به نام اتم درست شده است.
اما این بار روش جست و جوی علمی و دلایل دانشمندان جدید برای اثبات این نظریه با دلایل دانشمندان یونانی و ایرانی - اسلامی به طور کامل تفاوت داشت. به طوری که میشد گفت نظریه اتمی جدید حرفی تازه و نظریهای نو است و هیچ ارتباطی با نظریه اتمی یونانیان باستان ندارد.
این اتفاقات بعد از حملهی مغولان به ایران افتاد و در زمانی که ایرانیان در حال بازسازی نظام اعتقادی خود بودند، اروپائیان به راهی دیگر رفتند.
اخبار تحولات علمی غرب به صورت بسیار ضعیف و غیر رسمی به دانشمندان مسلمان از جمله ایران رسید. برای مثال ابنخلدون در مقدمه کتاب مشهور خود اشارههایی به خبرهایی که از غرب میرسید، کرد.
اما دانشمندان مسلمان به درستی این خبرها را تجزیه و تحلیل نکردند و با وجود آن که اغلب این دانشمندان متوجه رکود علمی در سرزمینهای اسلامی شده بودند، نتوانستند به درستی دلیل رکود علمی مسلمانان را بیابند و راهی برای خروج از بنبستهای فکری ارائه کنند.
مشکل دیگر دانشمندان مسلمان ایرانی - اسلامی نیاز آنان به حمایتهای سیاسی و مالی بود.
دانشمندان ایرانی - اسلامی، مثل همهی دانشمندان دنیا در همهی زمانها، برای انجام کارهای علمی، نیازمند فضایی آرام و مطمئن بودند. آنان میخواستند امکانات علمورزی مثل کتابخانه و مدرسه و بیمارستان و رصدخانه و آزمایشگاه داشته باشند و به خاطر علمورزی و انجام تجربههای علمی دچار دردسر نشوند.
اما چه پیش از حمله کشندهی غزالی به فلسفه و علوم تجربی و چه بعد از آن، دانشمندان آزادی لازم برای انجام کارهای علمی را نداشتند و حمله به فیلسوفان و خردورزان همیشه رایج بود.
برای مثال فقیهان اهل سنت از همان سالهای نخستین با ستارهشناسی مخالفت کردند، چون فکر میکردند منجمان رابطهای با ستارهپرستان دارند. پزشکان هم اجازه تشریح بدن انسان را پیدا نکردند و نتوانستند با چشم خود قلب و ریه و معده را ببینند و با روش تجربی کار این اندامها را کشف کنند.
برخی از شاهان مغول و ترکمان از دانشمندان حمایت کردند و با ساختن رصد خانه و بیمارستان و مدرسه و کتابخانه محلی برای جمع شدن پژوهشگران و دانشجویان فراهم آوردند، اما به دلیل ناپایداری دولتهای آنها و جنگهای خانمانسوزی که پی در پی اتفاق میافتاد، این حمایتها به سرعت از بین میرفت و رصدخانهها و بیمارستانها و کتابخانهها مخروبه میشدند و تحقیقات علمی ناتمام میماند.
رصدخانه بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی در مراغه، بیمارستان و مرکز تحقیقاتی بزرگ طب به نام ربع رشیدی در تبریز، مدرسهی مهم نجوم و ریاضی در هرات نمونههایی از این مراکز علمی هستند که یکی پس از دیگری تعطیل شدند و از آنان ساختمانهایی مخروبه باقی ماند.
وقتی نوبت به شاهان صفوی رسید مسئله به شکل دیگری درآمد. با آن که شاهان صفوی موفق شدند برای یک مدت طولانی شرایط نسبتاً آرامی را در ایران ایجاد کنند، اما به دلایل متعددی آن رونق علمی دوباره به ایران برنگشت.
اسماعیل صفوی در نخستین اقدام سیاسی خود، متعصبانه شمشیر کشید و با هر سنی مذهبی جنگید.
دانشمندان مسلمان ایرانی که در مقایسه با مردم عادی نسبت به دین و آزادی دینی متعصبتر بودند، این سیاست را تحمل نکردند و برای حفظ دین و آزادیشان از ایران خارج شدند و به دربار شاهان مغول هند و ازبک و عثمانی پناه بردند.
از آن طرف فتواهای ضد فلسفی فقیه و متکلم بزرگی مثل غزالی که خود به مسلمانی و دینداری شهرت داشت، آن قدر مسلمانانه و متدینانه بود که پیروان همه مذاهب اسلامی حتی شیعیان دوازده امامی را از پرداختن به علم تجربی ترساند، به طوری که هر دانشمند مسلمانی به این عقیده رسیده بود که خردورزی باعث دوری از خدا میشود و باید با احتیاط در این راه قدم گذاشت و همیشه مواظب اعتقاد و ایمان خود بود.
نگاههای نگران و خصمانهی فقیهان به خردورزان هم مسئلهی دیگری بود که گذر زمان هرگز از شدت آن نکاست و دانشمندان خردورز در هیچ زمانی از دشمنی فقیهان آسوده نشدند.
و مهمتر از همه نگاههای ارزشی به شاخههای مختلف علم بود. در زمان صفویان علوم به دو بخش علوم الهی و علوم غیر الهی تقسیم شد. علوم الهی به دلیل پرداختن به مسائل مورد علاقه دین که در نهایت باعث جذب مردم به دین و تقویت ایمان مسلمانان میشد، علوم برتر شمرده شد. و علوم غیر الهی (دنیایی) به دلیل بیارزش انگاشتن دنیا در آموزههای عرفانی، و تفاوت ذاتی علوم عقلی با علوم نقلی، از طرف سیاستمداران و دانشمندان علوم الهی کمارزش، بیارزش و گاه مخرب قلمداد شد.
در نتیجه مسلمانانی که در این فضا پای در راه علم گذاشتند، پیش از هر قدمی به کسب معارف دینی مثل فقه و تفسیر و حدیث و کلام پرداختند و اگر علاقه و فرصتی باقی ماند، به پزشکی و ریاضیات توجهی نشان دادند. به همین دلیل از میان مجموعهی کتابهای نوشته شده در زمان صفویان تعداد کتابهای علوم دینی بسیار بسیار بیشتر از کتابهای علوم غیردینی مثلاً ریاضیات و پزشکی و فیزیک است.
با گذشت زمان این روند ادامه پیدا کرد به طوری که دانشمندان ایرانی توجه بسیار کمی به علوم دنیایی نشان دادند و تقریباً تمام وقت مدرسهها به آموزش و بحث در علوم الهی صرف شد. از فلسفه هم فقط الهیات مورد توجه قرار گرفت و بخشهای دیگر آن به فراموشی سپرده شد.
جهانگردان اروپایی که در آن زمان از ایران دیدن کردهاند، رفتار علمی ایرانیان را این طور توصیف کردهاند:
ایرانیان کتابخانههای بزرگ ندارند...
ایرانیان کتابهای معدود و دانش محدودی دارند....
ایرانیان درباره علوم معتبر زمانه چیزی نمیدانند....
ایرانیان از گیاهان دارویی استفاده میکنند و رژیم غذایی شدید تجویز میکنند. برای بیماری واقعی مثل چرک کردن گلو، دست به حجامت میزنند...
مردم سخت گرفتار خرافات و معتقد به فال گرفتن و جادو و جنبل هستند و تصور میکنند که با توسل به دعا در مسجد شفا پیدا خواهند کرد و دردهایشان درمان خواهد شد...
ایرانیان ملتی اندیشمند نیستند و از علم بیبهرهاند....
پزشکان علوم را یاد میگیرند و تعداد کمی از آنها فیلسوف هستند. کتابخانههای آنها کوچک است....
ایرانیان کمترین علاقهای به نجوم و هیأت ندارند....
اغلب کتابهایی که ایرانیان میخوانند، کتابهای بقراط و جالینوس و ابنرشد و فارابی و ابنسینا و غزالی و.... است. علم جهانی علمی است بدون جغرافیا و مرز. این علم برخلاف علوم اسلامی و مسیحی و هندی و یونانی که در بین مرزهای اعتقادی و فرهنگی یک قوم و یک ایدئولوژی و یک زبان پیدا شده و به نام منشأ خود نامیده شده است، به هیچ زبان و قوم و دینی وابسته نیست و بیرون از همهی این مرزها و فارغ از همهی این محدودیتها عمل میکند. در زمان صفویان اروپائیان فراوانی به ایران آمدند. آنان نگاهی تازه به علم داشتند و از محصولات اولیه علم جهانی با خبر بودند. برای مثال تجهیزات جدید نظامی را میشناختند و از اختراع تلسکوپ به وسیلهی گالیله آگاه بودند و از تلاش دانشمندان برای ترسیم نقشهی جهان خبر داشتند. آنان ماجرای سوزانده شدن کتابهای ابنسینا در اروپا را شنیده بودند و میدانستند که آن طرف اقیانوس آرام سرزمینی هست که به آن نام آمریکا دادهاند.
اگر اظهار نظرهای جهانگردان اروپایی را با گزارشهای تاریخ درباره کتابخانههای بزرگ ری و شیراز و نیشابور و هرات و بغداد در قرنهای پیش از حملهی مغول و در زمان حکومت بوییان و سامانیان، مقایسه کنیم متوجه نشانههای اتفاقی که در سرزمینهای اسلامی افتاد و باعث رکود علمی شد، میشویم.
انگار در آن سالها چیزی گم شده بود. چیزی از مدرسههای ایران کم شده بود و انگار همه راهها به بنبست رسیده بود. یکی از دانشمندان درباره سالهای شکوفایی علم ایرانی - اسلامی میگوید: ایرانیان که با سرعتی شگفتانگیز در جاده علم پیش میرفتند، انگار ناگهان خسته شدند و دست از همه چیز شستند.
در زمان صفویان علم جهانی در حال شکلگیری بود.
علم جهانی علمی است بدون جغرافیا و مرز. این علم برخلاف علوم اسلامی و مسیحی و هندی و یونانی که در بین مرزهای اعتقادی و فرهنگی یک قوم و یک ایدئولوژی و یک زبان پیدا شده و به نام منشأ خود نامیده شده است، به هیچ زبان و قوم و دینی وابسته نیست و بیرون از همهی این مرزها و فارغ از همهی این محدودیتها عمل میکند.
ایرانیان در دوران حکومت صفویان خبرهای اروپائیان را دربارهی علوم جدید شنیدند و برخی محصولات آن را مثل ساعت و قطبنما دیدند، اما انگار اهمیتی به این چیزها نمیدادند و از خودشان نمیپرسیدند که قطبنما چگونه به کشف جهان کمک میکند. یا اندازهگیری دقیق زمان چه تأثیری در علوم دیگر دارد. ایرانیان هم چنان به بازخوانی کتابهای یونانیان و دانشمندان ایرانی مثل ابنسینا و فارابی و غزالی ادامه دادند و بر این کتابها حاشیه نوشتند.
در دوران شاهان صفوی در حوزهی علوم تجربی تقریباً هیچ قدمی رو به جلو برداشته نشد و اگر کسی کاری کرد، در هیچ کتابی ثبت نشد.
بهترین مثال این گفته کارهای خارقالعادهای است که به شیخ بهایی نسبت داده میشود. میگویند شیخ بهایی حمامی ساخت که آب آن فقط با یک شمع گرم میشد. اما هیچ کس تاکنون راز این کشف را ندانسته است و این ماجرا بیشتر به یک داستان شبیه است، تا یک خبر علمی.
منبع مقاله :
بکایی، حسین، (1391)، دوباره ایران دوره صفویان از مجموعهی داستان فکر ایرانی (7)، تهران: نشر افق، چاپ سوم.
این کار با همان روش سنتی انجام شد. نخست دانشمندان ایرانی مسلمان به حاکمان مغول نزدیک شدند و توانستند در دربار آنان نفوذ کنند. سپس حمایت خانهای مغول را جلب کردند و دست به کار تأسیس مراکز علمی جدید شدند.
نخستین مرکز را خواجه نصیرالدین طوسی با حمایت هلاکوخان مغول در مراغه ساخت.
خواجه نصیرالدین طوسی برای شروع مجدد فعالیتهای علمی نخست در کتابی نظریات ضد فلسفه و علم غزالی، فقیه و متکلم با نفوذ سلجوقیان، را رد کرد. سپس به بازنگری و ترجمه مجدد کتابهای یونانیان پرداخت و در قدم آخر کتابهای دانشمندان ایرانی و یونانی را که پر از نظریات مختلف و حاشیهها و تفسیرهای متفاوت شده بود، خلاصه کرد. شاید خواجه بزرگ با این کار میخواست کتاب مدرسه درست کند و کار آموختن عمل را برای دانشجویان آسان نماید.
این راه را دانشمندان بعد از خواجه نصیرالدین ادامه دادند، اما همهی این فعالیت نتوانست جنب و جوش و نشاط علمی قرنهای طلایی ایران و اسلام را دوباره زنده کند. چرا که اندیشه و علم اسلامی - ایرانی دچار مشکلات درونی شده بود. دانشمندان اروپایی گفتند: «ما کاری به پرسشهایی که مربوط به از کجا آمدهام و به کجا میروم، یعنی اول و آخر جهان نداریم. حل این مسئله به الهیات مربوط میشود. ما میخواهیم به طبیعت آن چنان که هست، بپردازیم و رازهای آن را بدون توجه به فلسفه و دین کشف کنیم.» علوم اسلامی بعد از سالها پیشروی به نقطههایی رسیده بود که دیگر امکان پیشرفت نداشت. مشکل اصلی طرح پرسشهایی بود که عقل با هم ابزارهایی که داشت، و تلاشهایی که در طول صدها سال کرده بود، قادر به یافتن پاسخ آنها نبود.
برای مثال: عقل نمیتوانست به درستی و روشنی بگوید که جهان قدیم است یا حادث. یا بگوید که دوباره زنده شدن انسان در روز رستاخیز چگونه اتفاق میافتد. آیا انسان معاد جسمانی دارد یا معاد روحانی؟
دانشمندانی چون فارابی و ابنسینا تلاشهای بسیاری برای حل این مشکل و عبور از این بنبستها کرده بودند، اما پاسخهای آنها مشکل را دو برابر کرده بود. از یک طرف فیلسوفان دیگر مثل ابنرشد را قانع نکرده بود و از طرف دیگر فقیهان و متکلمان متعصبی چون امام محمد غزالی را به غیرت آورده بود و باعث شده بود فتوای کافری همهی فیلسوفان صادر شود.
فقیهان تنها به این فتوا قناعت نکرده بودند و برای خشکاندن ریشهی انحراف حکم داده بودند که هر کس به فلسفه بپردازد، از دین خارج شده و گناهکار است. اما منظور از فلسفه چه بود:
دانشمندان مسلمان ایرانی مثل دانشمندان یونانی علوم عقلی مثل ریاضی و فیزیک و کیمیا و پزشکی و... الهیات را هم از جدا نکرده بودند و به همهی این علوم فلسفه میگفتند. به همین دلیل وقتی غزالی حکم کافری فیلسوفان را داد، اعلام کرد از میان علومی که زیر عنوان فلسفه قرار گرفته است، آموزش چند علم مثل منطق و ریاضیات و پزشکی آن هم به صورت محدود مجاز است و پرداختن به بقیه علوم فلسفی حرام است.
پاسخ خواجه نصیرالدین طوسی به غزالی و یک دورهی صد سالهی آزادیهای دینی که بعد از حملهی مغولان و از بین رفتن تمامی مراکز قدرت فقیهان اهل سنت، به وجود آمده بود، نتوانست مشکل را حل کند و فلسفه هم چنان پشت درهای بستهی فتوای غزالی از یک طرف و روش طبقهبندی قدیمی و ناکار آمد ارسطو از طرف دیگر ماند.
هرچند پاسخ غزالی را ابن رشد اندلسی داد، اما در آن زمان ارتباط بین شرق و غرب جهان اسلام تقریباً از بین رفته بود و کتاب ابنرشد به دست دانشمندان ایرانی نرسید.
اما هم زمان با این اتفاقات اروپاییان توانستند، این دو مشکل را حل کنند. دانشمندان اروپایی گفتند: «ما کاری به پرسشهایی که مربوط به از کجا آمدهام و به کجا میروم، یعنی اول و آخر جهان نداریم. حل این مسئله به الهیات مربوط میشود. ما میخواهیم به طبیعت آن چنان که هست، بپردازیم و رازهای آن را بدون توجه به فلسفه و دین کشف کنیم.»
با این تصمیم اروپائیان فلسفه و دین را از علوم تجربی مثل پزشکی و فیزیک جدا کردند. و وقتی این اتفاق افتاد دانشمندان اروپایی دیدند که روشهای علمی قبلی که همگی روشهای فلسفی به یادگار مانده از یونانیان و فیلسوفان مسلمان یونانی مسلک مثل ابنسینا بود، ناکارآمد است. از این رو دانشمندان اروپایی روشهای دانشمندان یونانی و اسلامی- ایرانی را کنار گذاشتند و به فکر روشهای جدید افتادند.
دانشمندان مغرب زمین نخست منطق، یعنی روش فکر کردن و سنجیدن درستی و نادرستی گزارههای علمی را تغییر دادند و منطق جدیدی به نام منطق علمی پایهگذاری کردند. سپس به بازنگری در نظریات مختلف علمی پرداختند و دنبال پاسخهای جدید برای پرسشهای آشنا گشتند.
برای مثال دانشمندان غربی دوباره پرسیدند: «ماده از چه درست شده است؟»
تا آن تاریخ فقط دو پاسخ به این پرسش داده شده بود. و هر دو این پاسخها را فیلسوفان یونانی صدها سال پیش از تولد مسیح (علیه السلام) پیشنهاد کرده بودند:
1- ماده از ذرات غیر قابل تجزیهای به نام اتم درست شده است.
2- ماده از ذراتی درست شده است که تا بینهایت قابل تقسیم شدن است دانشمندان درباره هر دو پاسخ دوباره اندیشیدند و در نهایت به این نتیجه رسیدند که جهان از ذرات ریزی به نام اتم درست شده است.
اما این بار روش جست و جوی علمی و دلایل دانشمندان جدید برای اثبات این نظریه با دلایل دانشمندان یونانی و ایرانی - اسلامی به طور کامل تفاوت داشت. به طوری که میشد گفت نظریه اتمی جدید حرفی تازه و نظریهای نو است و هیچ ارتباطی با نظریه اتمی یونانیان باستان ندارد.
این اتفاقات بعد از حملهی مغولان به ایران افتاد و در زمانی که ایرانیان در حال بازسازی نظام اعتقادی خود بودند، اروپائیان به راهی دیگر رفتند.
اخبار تحولات علمی غرب به صورت بسیار ضعیف و غیر رسمی به دانشمندان مسلمان از جمله ایران رسید. برای مثال ابنخلدون در مقدمه کتاب مشهور خود اشارههایی به خبرهایی که از غرب میرسید، کرد.
اما دانشمندان مسلمان به درستی این خبرها را تجزیه و تحلیل نکردند و با وجود آن که اغلب این دانشمندان متوجه رکود علمی در سرزمینهای اسلامی شده بودند، نتوانستند به درستی دلیل رکود علمی مسلمانان را بیابند و راهی برای خروج از بنبستهای فکری ارائه کنند.
مشکل دیگر دانشمندان مسلمان ایرانی - اسلامی نیاز آنان به حمایتهای سیاسی و مالی بود.
دانشمندان ایرانی - اسلامی، مثل همهی دانشمندان دنیا در همهی زمانها، برای انجام کارهای علمی، نیازمند فضایی آرام و مطمئن بودند. آنان میخواستند امکانات علمورزی مثل کتابخانه و مدرسه و بیمارستان و رصدخانه و آزمایشگاه داشته باشند و به خاطر علمورزی و انجام تجربههای علمی دچار دردسر نشوند.
اما چه پیش از حمله کشندهی غزالی به فلسفه و علوم تجربی و چه بعد از آن، دانشمندان آزادی لازم برای انجام کارهای علمی را نداشتند و حمله به فیلسوفان و خردورزان همیشه رایج بود.
برای مثال فقیهان اهل سنت از همان سالهای نخستین با ستارهشناسی مخالفت کردند، چون فکر میکردند منجمان رابطهای با ستارهپرستان دارند. پزشکان هم اجازه تشریح بدن انسان را پیدا نکردند و نتوانستند با چشم خود قلب و ریه و معده را ببینند و با روش تجربی کار این اندامها را کشف کنند.
برخی از شاهان مغول و ترکمان از دانشمندان حمایت کردند و با ساختن رصد خانه و بیمارستان و مدرسه و کتابخانه محلی برای جمع شدن پژوهشگران و دانشجویان فراهم آوردند، اما به دلیل ناپایداری دولتهای آنها و جنگهای خانمانسوزی که پی در پی اتفاق میافتاد، این حمایتها به سرعت از بین میرفت و رصدخانهها و بیمارستانها و کتابخانهها مخروبه میشدند و تحقیقات علمی ناتمام میماند.
رصدخانه بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی در مراغه، بیمارستان و مرکز تحقیقاتی بزرگ طب به نام ربع رشیدی در تبریز، مدرسهی مهم نجوم و ریاضی در هرات نمونههایی از این مراکز علمی هستند که یکی پس از دیگری تعطیل شدند و از آنان ساختمانهایی مخروبه باقی ماند.
وقتی نوبت به شاهان صفوی رسید مسئله به شکل دیگری درآمد. با آن که شاهان صفوی موفق شدند برای یک مدت طولانی شرایط نسبتاً آرامی را در ایران ایجاد کنند، اما به دلایل متعددی آن رونق علمی دوباره به ایران برنگشت.
اسماعیل صفوی در نخستین اقدام سیاسی خود، متعصبانه شمشیر کشید و با هر سنی مذهبی جنگید.
دانشمندان مسلمان ایرانی که در مقایسه با مردم عادی نسبت به دین و آزادی دینی متعصبتر بودند، این سیاست را تحمل نکردند و برای حفظ دین و آزادیشان از ایران خارج شدند و به دربار شاهان مغول هند و ازبک و عثمانی پناه بردند.
از آن طرف فتواهای ضد فلسفی فقیه و متکلم بزرگی مثل غزالی که خود به مسلمانی و دینداری شهرت داشت، آن قدر مسلمانانه و متدینانه بود که پیروان همه مذاهب اسلامی حتی شیعیان دوازده امامی را از پرداختن به علم تجربی ترساند، به طوری که هر دانشمند مسلمانی به این عقیده رسیده بود که خردورزی باعث دوری از خدا میشود و باید با احتیاط در این راه قدم گذاشت و همیشه مواظب اعتقاد و ایمان خود بود.
نگاههای نگران و خصمانهی فقیهان به خردورزان هم مسئلهی دیگری بود که گذر زمان هرگز از شدت آن نکاست و دانشمندان خردورز در هیچ زمانی از دشمنی فقیهان آسوده نشدند.
و مهمتر از همه نگاههای ارزشی به شاخههای مختلف علم بود. در زمان صفویان علوم به دو بخش علوم الهی و علوم غیر الهی تقسیم شد. علوم الهی به دلیل پرداختن به مسائل مورد علاقه دین که در نهایت باعث جذب مردم به دین و تقویت ایمان مسلمانان میشد، علوم برتر شمرده شد. و علوم غیر الهی (دنیایی) به دلیل بیارزش انگاشتن دنیا در آموزههای عرفانی، و تفاوت ذاتی علوم عقلی با علوم نقلی، از طرف سیاستمداران و دانشمندان علوم الهی کمارزش، بیارزش و گاه مخرب قلمداد شد.
در نتیجه مسلمانانی که در این فضا پای در راه علم گذاشتند، پیش از هر قدمی به کسب معارف دینی مثل فقه و تفسیر و حدیث و کلام پرداختند و اگر علاقه و فرصتی باقی ماند، به پزشکی و ریاضیات توجهی نشان دادند. به همین دلیل از میان مجموعهی کتابهای نوشته شده در زمان صفویان تعداد کتابهای علوم دینی بسیار بسیار بیشتر از کتابهای علوم غیردینی مثلاً ریاضیات و پزشکی و فیزیک است.
با گذشت زمان این روند ادامه پیدا کرد به طوری که دانشمندان ایرانی توجه بسیار کمی به علوم دنیایی نشان دادند و تقریباً تمام وقت مدرسهها به آموزش و بحث در علوم الهی صرف شد. از فلسفه هم فقط الهیات مورد توجه قرار گرفت و بخشهای دیگر آن به فراموشی سپرده شد.
جهانگردان اروپایی که در آن زمان از ایران دیدن کردهاند، رفتار علمی ایرانیان را این طور توصیف کردهاند:
ایرانیان کتابخانههای بزرگ ندارند...
ایرانیان کتابهای معدود و دانش محدودی دارند....
ایرانیان درباره علوم معتبر زمانه چیزی نمیدانند....
ایرانیان از گیاهان دارویی استفاده میکنند و رژیم غذایی شدید تجویز میکنند. برای بیماری واقعی مثل چرک کردن گلو، دست به حجامت میزنند...
مردم سخت گرفتار خرافات و معتقد به فال گرفتن و جادو و جنبل هستند و تصور میکنند که با توسل به دعا در مسجد شفا پیدا خواهند کرد و دردهایشان درمان خواهد شد...
ایرانیان ملتی اندیشمند نیستند و از علم بیبهرهاند....
پزشکان علوم را یاد میگیرند و تعداد کمی از آنها فیلسوف هستند. کتابخانههای آنها کوچک است....
ایرانیان کمترین علاقهای به نجوم و هیأت ندارند....
اغلب کتابهایی که ایرانیان میخوانند، کتابهای بقراط و جالینوس و ابنرشد و فارابی و ابنسینا و غزالی و.... است. علم جهانی علمی است بدون جغرافیا و مرز. این علم برخلاف علوم اسلامی و مسیحی و هندی و یونانی که در بین مرزهای اعتقادی و فرهنگی یک قوم و یک ایدئولوژی و یک زبان پیدا شده و به نام منشأ خود نامیده شده است، به هیچ زبان و قوم و دینی وابسته نیست و بیرون از همهی این مرزها و فارغ از همهی این محدودیتها عمل میکند. در زمان صفویان اروپائیان فراوانی به ایران آمدند. آنان نگاهی تازه به علم داشتند و از محصولات اولیه علم جهانی با خبر بودند. برای مثال تجهیزات جدید نظامی را میشناختند و از اختراع تلسکوپ به وسیلهی گالیله آگاه بودند و از تلاش دانشمندان برای ترسیم نقشهی جهان خبر داشتند. آنان ماجرای سوزانده شدن کتابهای ابنسینا در اروپا را شنیده بودند و میدانستند که آن طرف اقیانوس آرام سرزمینی هست که به آن نام آمریکا دادهاند.
اگر اظهار نظرهای جهانگردان اروپایی را با گزارشهای تاریخ درباره کتابخانههای بزرگ ری و شیراز و نیشابور و هرات و بغداد در قرنهای پیش از حملهی مغول و در زمان حکومت بوییان و سامانیان، مقایسه کنیم متوجه نشانههای اتفاقی که در سرزمینهای اسلامی افتاد و باعث رکود علمی شد، میشویم.
انگار در آن سالها چیزی گم شده بود. چیزی از مدرسههای ایران کم شده بود و انگار همه راهها به بنبست رسیده بود. یکی از دانشمندان درباره سالهای شکوفایی علم ایرانی - اسلامی میگوید: ایرانیان که با سرعتی شگفتانگیز در جاده علم پیش میرفتند، انگار ناگهان خسته شدند و دست از همه چیز شستند.
در زمان صفویان علم جهانی در حال شکلگیری بود.
علم جهانی علمی است بدون جغرافیا و مرز. این علم برخلاف علوم اسلامی و مسیحی و هندی و یونانی که در بین مرزهای اعتقادی و فرهنگی یک قوم و یک ایدئولوژی و یک زبان پیدا شده و به نام منشأ خود نامیده شده است، به هیچ زبان و قوم و دینی وابسته نیست و بیرون از همهی این مرزها و فارغ از همهی این محدودیتها عمل میکند.
ایرانیان در دوران حکومت صفویان خبرهای اروپائیان را دربارهی علوم جدید شنیدند و برخی محصولات آن را مثل ساعت و قطبنما دیدند، اما انگار اهمیتی به این چیزها نمیدادند و از خودشان نمیپرسیدند که قطبنما چگونه به کشف جهان کمک میکند. یا اندازهگیری دقیق زمان چه تأثیری در علوم دیگر دارد. ایرانیان هم چنان به بازخوانی کتابهای یونانیان و دانشمندان ایرانی مثل ابنسینا و فارابی و غزالی ادامه دادند و بر این کتابها حاشیه نوشتند.
در دوران شاهان صفوی در حوزهی علوم تجربی تقریباً هیچ قدمی رو به جلو برداشته نشد و اگر کسی کاری کرد، در هیچ کتابی ثبت نشد.
بهترین مثال این گفته کارهای خارقالعادهای است که به شیخ بهایی نسبت داده میشود. میگویند شیخ بهایی حمامی ساخت که آب آن فقط با یک شمع گرم میشد. اما هیچ کس تاکنون راز این کشف را ندانسته است و این ماجرا بیشتر به یک داستان شبیه است، تا یک خبر علمی.
منبع مقاله :
بکایی، حسین، (1391)، دوباره ایران دوره صفویان از مجموعهی داستان فکر ایرانی (7)، تهران: نشر افق، چاپ سوم.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}